احسان جان احسان جان، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
پریسای خوبمپریسای خوبم، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

قاصدکهای خوشبختی

تنبلی مامان

بعداز 2 ماه تازه اومدم سمت وبلاگ بچه ها تابراشون بنویسم .توی اون 2 ماه گذشته یا فرصتی نبود ,اگرم بود خودم تنبلی کردم.احسان جان ترم 7 زبانکده رو گذروندومن دروغ نگفته باشم حسابی خسته شدم ,چون کارای کلاسیش به عهده خودمه وپریسا هم که از شیطنت کم نمیاره وموقع انجام تکالیف احسان زیاد خرابکاری میکنه.چون احسان هرروز صبح رو مهد میره ,برای رفتن به کلاس زبان خستس,اولش به زور میره  اما یعدش برعکس به زورم دل میکنه از کلاس.خلاصه اینکه احتمال زیاد برای ترم جدید نفرستمش تا یکم بچم استراحت کنه   ...
1 فروردين 1393

خواهر خوب

وقتی احسان ناراحت باشه یا مریض, پریسا دورش پر میزنه وبراش ماچ میفرسته.موقع خوابیدن بهش میگه دادا لالا,وقتی بیدار میشه سریع میره تو اتاق داداشش اونم بیدار میکنه ,تازه وقت غذا تا داداشش رو نیاره پای غذا ول کن نیس.واقعا داشتن خواهر بزرگترین نعمته.فدای هر دوشون بشم خودماااااااااااالاهیییییییییییییییییییی
1 فروردين 1393

دو2

چند وقت پیش معلم کلاس زبان احسان از خواسته بود که اعداد رو با احسان کار کنم ,منم از هر فرصتی واسه اموزش استفاده میکردم ,یه روز که داشتم نوشتن اعداد رو یادش میدادم از اونجایی که احسان برای نوشتن عدد 2به انگلیسی مشکل داشت چندین بار باهم خوندیم ونوشت وقتی امدم برای بار جندم ازش بپرسم تا عدد رو نشونش دادم وگفتم این چه عددیه؟؟؟یهو دختر طلا با صدای بلندی گفت two,میخاستم مطمين شم دوباره تکرار کردم سوالم رو باز پریسا جواب داد twoمنو بگی از خوشحالی نمیدونستم چی  کنم اینقدر ماچش کردم که نگو.......
1 فروردين 1393

فرشته مهربون

تو مهد به بچه ها در قبال کارای خوبشون کارت پروانه میدن,وبهشون میگن 5تا کارت که شدن فرشته مهربون که مامان وباباس واستون یه جایزه میفرسته. احسان هم هی تند تند واسم کارت میاره وکار ماشده جایزه خریدن,وانت پلیس,تفنگ,ماشین اتشنشان,موتور پلیس,لاک پشت لینجا,برچسب بن تن وباب اسفنجی و....خلاصه داریم ورشکست میشیم دفتر کار ماهانه مهد رو هر ماه میدن به ما تا در جریان اموزش باشیم واقا پسر گلم تمام اموزشها رو مو به مو بلده وبرام میگه ومن خدارو شکر میکنم .وبراش ارزوی عاقبت بخیری میکنم اااااامین ...
6 دی 1392

شیرین زبان

مشغول کارام بودم که دیدم پریسا رفته واز تو کابینت یه کاسه برداشته وپاشو کرده توش ؛صدا میکنه ماممان من نگاش کردم  بهم میگه کفش  کیف کردم از این کارش ,ماشالات باشه مامان جان. اینقدر با لحن قشنگی صدام میکنه که حاضرم جونمم واسش بدم. خدایا در پناه خودت همه بچه ها رو حفظ کنا اااامین ...
6 دی 1392

فرصت دوباره

وای چقدر این روزا مشغله ام زیاده .فرصت نمیکنم یه سری به وبلاگ بزنم.همین قدر بگم که پریسا بعداز یک ماه بلاخره یاد گرفت بهم بگه مامان,تاقبل از اون به من وباباش میگفت بابا.از این به بعدم به دوتامون میگه مامان ماشالا روز به روز شیرین تر میشه. اقا احسان هم که جای خود داره ,مشغول با مهد وکلاس زبان. عروسی دایی علی نزدیکه وهمه درتلاطم وخریدیم,احسان هم از این فرصت استفاده میکنه وهر چی میخاد ربطش میده به عروسی داییش  ...
6 دی 1392

اتشنشان من

روز 12ابان از طرف مهد کودک چشم عسلی احسان وبچه های مهد رو بردن بازدید از اداره اتشنشانی. وقتی ظهر رفتم دنبال احسان مدیر مهد بهم گفت :احسان یه خوش زبونی اونجا کرده که نگو,پرسنل اتشنشانی خیلی ازطرز صحبت کردن وسوال پرسیدن و حاضر جواب بودنش,لذت بردن . احسان توی خونه یادرحال بازی اتشنشانیه ویا پلیس بازی. قربون این پسر ماه برم من.جالب اینجاس که احسان تنها بچه ای بوده که ازمربیش خواسته با یکی اتشنشانها عکس بگیره واون پرسنل کلاهشو گذاشته سر احسان. ...
25 آبان 1392

خدایا مواظب همه بچه ها باش

روز پنجشنبه رفته بودیم خونه مامان همامهمانی ,خاله نوشین وخاله مرضیه بامهزیار هم اونجا بودن.احسان حسابی با مهزیار شیطونی کرد.امابعداز ظهر یهو بچم دل درد شدید گرفت وخلاصه مریض شدوبردیمش دکتر و2تاامپول هم زد ,شب که باباعلی اومد حسابی خودشو لوس کردویه قیافه جدی به خودش گرفت ,به باباش گفت چون دیگه 5سالم شده موقع زدن امپول گریه نکردم,اون موقع ها که گریه میکردم 5سالونیمم بود اما حالا دیگه بزرگ شدم همه حسابی خندیدیم . متاسفانه فرداشبش اجی پریسای کوچولو هم بیمار شد ودکتر گفت این یه ویروس بوده که از داداشش گرفته .حالت تهوع ودلبهم زدن پریسا همه ما,خصوصا احسان رو خیلی ناراحت کرد,حالا که این مطلب رو مینویسم هردوشون مظلوم کنار هم خوابن. خدایا ه...
25 آبان 1392