ماه محرم92
باشروع ماه محرم ,پریسا واحسان رو میبریم عزاداری مسجد محل.احسان زنجیر میزنه,یکی ,دوبار اول که رفتیم پریسا با صدای تبل وسنج میرقصید ودست میزد ومردم رو به خنده مینداخت ,اما باتلاش بی وقفه باباش ,بلاخره سینه زدن رویاد گرفت والان باشنیدن صدای عزاداری شروع به سینه زدن میکنه.
روز دوشنبه ظهر وقتی احسان رو از مهد اوردم وشروع کردم به دادن ناهارش,هی اصرار میکرد بره اب بخوره,اما طبق عادت همیشه اجازه نمیدادم ومیگفتم تا ناهارت تمام نشه از اب خبری نیست, یهو احسان
بلندفریاد زد:اهان شما هم شدید دشمن که به امام حسین اب نداد وفوت شد,میخای منم فوت بشم.اینجا بود که من وباباش زدیم زیر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی