بهترین لبخندخدا
هیچ یادم نمیره چقدر استرس داشتم تو زمان بارداری ,استرس نداشتن تو,پریسای خوبم وقتی تو 4ماهگی برای اولین بار به سونوگرافی رفتم ودکتر بهم گفت جنسیت جنینت دختره چقدرررررررررررررررررخوشحال شدم اما همش میترسیدم تشخیص دکتر غلط باشه واسه همین ازش خواهش کردم دوباره سونو کنه ومن رو مطمین کنه,دکترهم با نهایت احترام پذیرفت وبازهم گفت خانم محترم جنین شما 99درصد دختره....................... واااااااااااااااااااای چه خبر خوبی,خدایا شکرت ,شب وروزم شده بود دعای سلامتی تو ,احسان هم هرشب قبل از خواب میگفت خدایا مواظب نی نی مون باش نمیدونم چرا بعداز به دنیا اومدنت وقتی شبا نمیخوابیدی خسته نمیشدم وقتی با اون چشمای دکمه ایت بهم زل میزدی دیونت میشدم...
نویسنده :
مامان معصومه
17:12
عشق مامان تولد2سالگیت مبارک
دوسال پیش چقدر استرس داشتم همش کارم شده دعا به درگاه خدا اول برای سلامت نوزادی که در شکم داشتم ودوم برای دختر بودنش,وقتی سونو گراف محترم بهم گفت توی 4ماهگی دختره باورم نمیشد وازش خواستم دوباره چک کنه ووقتی برای بار دوم بهم اطمینان داد از خوشحالی درپوست خودم نمیگنجیدم,عشقم دخترم با داشتن شما وداداشت فهمیدم برای هزاران هزار بار که خدا چقدر دوستم داره.................... خدای خوبم تورا شاکرم تا وقتی نفس دارم وزبانم قادر به تکلم است , تنهایم مگذار ای بهترین بهترین بهترین بهترینمممممممممممممممممممممممممممم ...
نویسنده :
مامان معصومه
21:04
پا تو کفش داداش
عکسای مفاسرت
مفاسرت تابستون مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
امسال مسافرتمون بخاطر امتحانات و ترم تابستون بابا خیلی دیرشد؛همش مامان دو دل بود که بریم یانه که بلاخره تصمیم گرفتیم بریم اما بخاطر شرایط روحیه پریسا خانم که خیلی لوس تشریف دارن زود برگردیم وبیشتراز یک هفنه سفرمون نشه از اهواز رفتیم کرمانشاه وساکن شدیم وروز بعدش رفتیم روانسر وجوانرور ویک روز ویک شب اونجا بودیم واز سراب روانسر وبازار مرزی جوانرود هم دیدن وهم حسابی خرید کردیم ,البته اقا احسان واسه خریداش کم نزاشت جوانرود خنک بود واونجا به غار قوری قلعه رفتیم که بسیار بکربود وعظمتی داشت که نگو وبچه ها از سرمای غار به وجد اومده بودن بسیار زیبا بود. فرداش دوباره برگشتیم کرمانشاه ویه اتفاق جالب .....دوست بسیار قدیمیم که ساکن اهوا...
نویسنده :
مامان معصومه
18:42
حاج خانم مامان
برای دخترم ی چادر دوختم ,که موقع نماز میزنه سرش و روی شکمش دراز میکشه وسجده میره.وعاشق چادرشه وباهاش احساس خوبی داره ...
نویسنده :
مامان معصومه
16:04
پسرم اصرار داره تمام این تصاویر تو وبلاگش باشه...
احسان بهترین من
پسرم مدتیه خیلی پیر شدن ذهنش رو مشغول کرده ومیپرسه یعنی تو وبابا مثل مامان بتول ومامان هما وبابا ناصر پیر میشید؟/؟؟؟؟؟ اولش جوابش رو دادم وبهش گفتم شما که بزرگ میشید ماهم بزرگ میشیم دیگه,مگه میشه تو واجی بزرگ شید بعد من وبابا همینجور بمونیم اونوقت خنده دار میشه که ...........باهزار سوال وجواب بلاخره گذشت., تااینکه دوباره مادربزرگ وپدر بزرگش رو دید ودوباره شروع کرد به پرسیدن ووقتی دیدم خیلی بچم ناراحت میشه از پیرشدن منم گفتمش نه مان وبابا حالا حالا ها پیر نمیشیم خیالت راحت,بعد مامان فدای حرفش بشه یهو اشک تو چشماش حلقه زد وبا بغض گفت :مامان من گفته باشم اگر شما پیرشدین منم پیر میشم که با هم فوت کنیم وااااای تا ای...
نویسنده :
مامان معصومه
15:41
و اما یک هفته بعد................
وقتی داشتیم میرفتیم بیرون بابا با کمال تعجب متوجه شد که بله ................... پریسا خانم شیشه گوشی مامان رو شکسته وهیچکس نمیدونه کی وکجا اینطور شده ,اما در اینکه کار فضول خانوم بوده هیچگونه شک شبه ای وجود نداره چون تنها کسی که به همه چی کار داره فقط فقط ایشونه ...
نویسنده :
مامان معصومه
15:25